امروز جون نداشتم، فکر می کردم شاید سرما خوردم، اما حسی به من می گفت دوباره درگیری درونی شروع شده و تو فکر می کنی سرما خوردی. درگیری از اس ام اس های خالی دکتر ف شروع شد، نصف شب. مثل همیشه تصورم بر این بود که اشتباه کرده ولی وقتی به ش گفتم گفت امکان نداره، به عطیه زنگ زدم و اونهم تعجب کرد. وقتی قیافه اش رو در آخرین جلسه رواندرمانی یادم میاد می فهمم یه چیزی هست و نمی دونم چرا؟ امروز دانشگاه نرفتم، فکر کردم می تونم به استادم بگم مریض بودم، پایان نامه پیش نمیره و من نمیدونم چرا؟
درجستجوی خویش...برچسب : نویسنده : دریا darya بازدید : 196