رُمَنس

ساخت وبلاگ

دلم رُمَنس می خواد. یکی باشه که نمی بینمش دلم براش تنگ شه، که می بینمش قلبم بزنه. یکی باشه که توی بغلش یادم بره همه چی رو. یکی باشه که کشفش کنم، که لمسش کنم، که بالا و پایین هاش رو بفهمم. که خوشحالش کنم، که خوشحالم کنه.

خیلی وقت میشه که این حس رو نداشتم. 820 روز. توی این 820 روز آدمهای زیادی از کنارم گذشتند، گاهی اینقدر در خود فرو رفته بودم که ندیدمشون. گاهی با اصرار دوستام نگاهی گذرا کردم، گاهی گپی هم زدیم، اما هر بار در انتها گفتم از آشنایی با شما خوشحال شدم و تمام. توی این 820 روز چند تن از دوستان با استدلالهای چوبین و غیر چوبین سعی داشتن من رو قانع کنند، دلِ من رُمَنس می خواد ولی خودم نمی فهمم، که بی نتیجه بود.

حالا بعدِ مدتها، دلم رُمَنس می خواد. این روزها آدمی رو دیدم که این حس رو در من بیدار کرده. آدمی که خودش نمیدونه چی میخواد و شاید اونقدر در خود فرو رفته هست که من رو خیلی نمی بینه. اما حس شیرینی رو در من زنده کرده. دوست دارم خوشحالش کنم و خوشحال ببینمش اما نمی دونم چه طوری! 

 

درجستجوی خویش...
ما را در سایت درجستجوی خویش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دریا darya بازدید : 224 تاريخ : شنبه 22 آذر 1393 ساعت: 5:13